... و کار بوم و نفاق و غدر او را همین مزاج است و معایب او بی نهایت. و این قدر که تقریر افتاد از دریایی جرعه ای و از دوزخ شعله ای باید پنداشت. و مباد که رای شما برین قرار گیرد، چه هرگاه افسر پادشاهی بدیدار ناخوب و کردار ناستوده موم ملوث شد .
مهر و ماه از آسمان سنگ اندر آن افسر گرفت
مرغان بیکبار از آن کار باز جستند و عزیمت متابعت بوم فسخ کردند. و بوم متاسف و متحیر بماند وز اغ را گفت: مرا آزرده وکینه ور کردی، و میان من و تو وحشتی تازه گشت که روزگار آن را کهن نگرداند. و نمی دانم از جانب من این باب را سابقه ای بوده ست یا برسبیل ابتدا چندین ملاطفت واجب داشتی!
*و بداند که اگر درختی ببرند آخر از بیخ او شاخی جهد و ببالد تابه قرار اصل باز شود، و اگر بشمشیر جراحتی افتد هم علاج توان کرد و التیام پذیرد، و پیکان بیلک کاه در کسی نشیند بیرون آوردن آن هم ممکن گردد، و جراحت سخن هرگز علاج پذیر نباشد، وهر تطر که از گشاد زبان بدل رسد برآوردن آن در امکان نیاید ودرد آن ابد الدهر باقی ماند.
رب قول اشد من صول
و هر سوزی را داروی است: آتش را آب و، زهر را تریاک و، غم را صبر و عشق را فراق و آتش حقد را مادت بی نهایتست، اگر همه دریاها بر وی گذری نمیرد. و میان ما و قوم تو نهال عداوت چنان جای گرفت که بیخ او بقعر ثری برسد و شاخ او از اوج ثریا بگذرد.
این فصل بگفت وآزرده ونومید برفت. زاغ از گفته خویش پشیمان گشت واندیشید که: نادانی کردم و برای دیگران خود را و قوم خود را خصمان چیره دست و دشمنان ستطزه کار الفغدم. و بهیچ تاویل از دیگر مرغان بدین نصیحت سزاوارتر نبودم. و طایفه ای که بر من تقدم داشتند این غم نخوردند، اگرچه معایب بوم و مصالح این مفاوضت از من بهتر می دانستند. لکن درعواقب این حدیث و نتایج آن اندیشه ای کردند که فکرت من بدان نرسید، و مضرت و معرت آن نیکو بشناخت. و دشوارتر آکه در مواجهه گفته شد،و لاشک حقد و کینه آن زیادت بود.
و خردمند اگر بزرو و قوت خویش ثقت تمام دارد تعرض عداوت و مناقشت جایز نشمرد، و تکیه بر عدت و شوکت خویش روا نبیند. و هرکه تریاک و انواع داروها بدست آرد باعتماد آن بر زهر خوردن اقدام ننماید. و هنر در نیکو فعلی است که بسخن نیکو آن مزیت نتوان یافت، برای آنکه اثر فعل نیک اگر چه قول ازان قاصر باشد در عاقبت کارها بآزمایش هرچه آراسته تر پیداآید. باز آنکه قول او برعمل رجحان دارد ناکردنیها را بحسن عبارت پساواند و در چشم مردمان بحلاوت زبان بیاراید اما عواقب آن بمذمت و ملامت کشد. و من آن راجح سخن قاصر فعلم که در خواتم کارها تامل شافی و تدبر کافی نکنم،و الا ازاین سفاهت مستغنی بودم و اگر خرد داشتمی نخست با کسی مشورت کردمی و پس از اعمال فکرت و قرار عزیمت فصلی محترز مرموز چنانکه او منزه بودی بگفتمی، که در مهم چنین بزرگ بر بدیهه مداخلت پیوستن از خرد و کیاست و حصافت و حذاقت هرچه دورتر باشد. هرکه بی اشارت ناصحان و مشاورت خردمندان درکارها شرع کند در زمره شریران معدودگردد، و بنادانی و جهالت منسوب شود، چنانکه سید گفت علیه السلام: شرار امتی الوحدانی المعجب برایه المرائی بعمله المخاصم بحجته. و من باری بی نیاز بودم از تعرض این خصمی و کسب این دشمنی.
این فصول عقل بر دل او املا کرد و این مثل در گوش او خواند: المکثار کحاطب اللیل. ساعتی طپید و خویشتن را از این نوع ملامتی کرد و بپرید. این بود مقدمات دشمنایگی میان ما و بوم که تقریر افتاد.
ملک گفت: معلوم گشت و شناختن آن برفواید بسیار مشتمل است. سخن این کار افتتاح کن که پیش داریم و تدبیری اندیش که فراغ خاطر و نجات لشکر را متضمن تواند بود. گفت: د رمعنی ترک جنگ کراهیت خراج و تحرز از جلا آنچه فراز آمده ست باز نموده آمد. لکن امید می دارم که بنوعی از حیلت ما را فرجی باشد، که بسیار کسان به اصابت رای برکارها پیروز آمدند که بقوت ومکابره در امثال آن نتوان رسید، چنانکه طایفه ای بمکر گوسپند از دست بیرون کردند. ملک پرسید:چگونه؟
گفت: